پس از غذا خوردن ، رزا در خانه اتاق نوازندگی را پیدا کرده و به سوزان گفت : "بیا کمی ساز بزنیم". سوزان هم قبول کرد .
سوزان رو به روی پیانو نشسته و رزا نیز بر روی نشست و شروع به نواختن آهنگ "در روزی جادویی" از "ریچارد راجرز"کرد و به همراه آن سوزان شروع به نواختن پیانو کرد. اتاق را صدای سازها پر کرده بود ، صدایی آرامشبخش .
مادر و پدرشان به آنها نگاه می کردند و از صدای موسیقی لذت بردند .
بیشتر از اینکه صدای هر دو ساز صدایی زیبا درآورد ، صدای ساز دهنی زیبا بود .
از میان هر دو ساز ، صدای ساز دهنی جلوه ای دیگری می یافت .
صدای اولی نوای اصلی را تعیین می کرد ، دومی صدایی رسا و زیبا بود و در آخر ، صدایی غمگین و همراه با گریه داشت
. هرسه با هم در یک ساز دهنی !!!!!
صدای زیبای ساز دهنی در مقایسه با صدای پیانو بهتر و زیباتر بود و حتی پیانو در مقابل ساز دهنی ساکت شد و فقط
صدای ساز دهنی در همه جا پیچیده بود .
وقتی موسیقی به پایان رسید ، همه او را تشویق کردند . مادر و پدر ، خدمتکاران ، سوزان و حتی ساز دهنی !
ساز دهنی با حسی که در رزا به وجود اورده بود ، او را به وجد می آورد .
موقع خواب شده بود ، رزا و سوزان در اتاق جدیدشان بودند .
لباس های خواب را پوشیده و در تخت هایشان دراز کشیده بودند . سوزان با زبان اشاره به رزا گفت : "مادر و پدرمان
خیلی مهربان هستند ."
رزا نیز سرش را به نشانه تایید تکان داد و بعد خوابیدند .
و این داستان ادامه دارد .
#بانوی سبز
درباره این سایت