صبح که بیدار شدند لباس های نو و زیبایشان را پوشیدند و به اتاق صبحانه خوری رفتند .
رزا مادرش را آشفته و نگران ، در حال صحبت با یکی از خدمه دید و سوزان به کنار مادر رفته و گفت : "مادر ، اتفاقی
افتاده؟"
مادرگفت :"هیچی جان دلم ! برو در جای خودت کنار پدر بنشین ."
سوزان پذیرفت و بعد رفت . حالا رزا تنها بود . ولی چیزی نمی شنید .
وقتی داشت به اتاق صبحانه خوری می رفت ، اتاق بسیار زیبا و نورانی مادر دید . رفت داخل و کاغذی را روی میز دید . آن
را برداشت و خواند .
ناگهان رزا جا خورد و سرش گیج رفت . نامه ای از طرف یتیم خانه به خانم آنا .
در نامه نوشته بود :"اگر می خواهید که سوزان و رزا را از خانه بیرون کنید و آنها را دوباره به یتیم خانه بفرستید ، امضا و
اثر انگشت را پای این نامه وارد کرده و ارسال نمایید ."
جالب تر اینکه اثر انگشت توماس در نامه بود .
یعنی پدر از آنها بدش می آمد ؟؟!!
آیا خانم آنا نامه را امضا می کرد ؟؟!!
همه این سوال ها ناگهان در ذهن رزا شکل گرفت . اگر آنها به یتیم خانه بروند باز چه کسی سرپرستی آن ها را قبول می کرد ؟؟
و این داستان ادامه دارد .
#بانوی سبز
پس از غذا خوردن ، رزا در خانه اتاق نوازندگی را پیدا کرده و به سوزان گفت : "بیا کمی ساز بزنیم". سوزان هم قبول کرد .
سوزان رو به روی پیانو نشسته و رزا نیز بر روی نشست و شروع به نواختن آهنگ "در روزی جادویی" از "ریچارد راجرز"کرد و به همراه آن سوزان شروع به نواختن پیانو کرد. اتاق را صدای سازها پر کرده بود ، صدایی آرامشبخش .
مادر و پدرشان به آنها نگاه می کردند و از صدای موسیقی لذت بردند .
بیشتر از اینکه صدای هر دو ساز صدایی زیبا درآورد ، صدای ساز دهنی زیبا بود .
از میان هر دو ساز ، صدای ساز دهنی جلوه ای دیگری می یافت .
صدای اولی نوای اصلی را تعیین می کرد ، دومی صدایی رسا و زیبا بود و در آخر ، صدایی غمگین و همراه با گریه داشت
. هرسه با هم در یک ساز دهنی !!!!!
صدای زیبای ساز دهنی در مقایسه با صدای پیانو بهتر و زیباتر بود و حتی پیانو در مقابل ساز دهنی ساکت شد و فقط
صدای ساز دهنی در همه جا پیچیده بود .
وقتی موسیقی به پایان رسید ، همه او را تشویق کردند . مادر و پدر ، خدمتکاران ، سوزان و حتی ساز دهنی !
ساز دهنی با حسی که در رزا به وجود اورده بود ، او را به وجد می آورد .
موقع خواب شده بود ، رزا و سوزان در اتاق جدیدشان بودند .
لباس های خواب را پوشیده و در تخت هایشان دراز کشیده بودند . سوزان با زبان اشاره به رزا گفت : "مادر و پدرمان
خیلی مهربان هستند ."
رزا نیز سرش را به نشانه تایید تکان داد و بعد خوابیدند .
و این داستان ادامه دارد .
#بانوی سبز
وارد خانه مادر و پدر شدیم . بسیار گران و مجلل بود . مثل قصرها بود . سوزان داشت می چرخید و همه اتاق ها را نگاه میکرد .
با زبان اشاره به رزا گفت :" چه اتاق های بزرگ و زیبایی ! پنجره هایی با پرده های بلند و تک رنگ و اتاق هایی رنگارنگ !"
رزا هم گفت :"بله ! بسیار عالی است ."
سوزان و رزا با هم به خرید وسایل اتاق و خودشان رفتند ، البته با پدر و مادرشان !
وقتی به مرکز خرید بزرگی رسیدند ، به طبقه های لباس های نوجوانان رفتند . در آنجا لباس هایی به طرح گل های باغ
خانه و پروانه ، لباس هایی ساده و تک رنگ ، لباس های خواب ، لباس های مجلسی ، لباس های پشمی و گرم و لباس
هایی براق خریدند .
به طبقه ی وسایل اتاق رفتند و دو تخت آبی و صورتی خریدند ، دو لیوان طرح دار ، پرده رنگی با طر ح گلهای رز و
سوسن ، یک میز به رنگ آبی با صندلی هایی به رنگ صورتی و چند تابلوی زیبا برای دیوارها خریدند .
برای خرید وسایل مدرسه ی آنها به طبقه سوم رفته و کیف هایی به رنگ های سبز و بنفش ، جامدادی هایی به رنگ
های زرد و بنفش ، مدادهایی طرح دار و پاک کن و ماژیک ها و . خریدند . پس از خرید ، به خانه برگشتند و غذایی
خوشمزه و خوش رنگ خوردند.
و این داستان ادامه دارد .
#بانوی سبز
درباره این سایت